پرنده گفت:« چه بویی، چه آفتابی، آه
بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت.»
پرنده از لب ایوان پرید،مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمیکرد
پرنده روزنامه نمیخولند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدم ها را نمیشناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغ های خطر
در ارتفاع بی خبری می پرید
و لحظه های ابی را
دیوانه وار تجربه میکرد
پرنده، آه، فقط یک پرنده بود
*فروغ فرخزاد*
فروغ فرخ زاد یه شعر گفته بود که وقتی شعر تو روزنامه روشن سال ۵۰ منتشر شد بهش تهمت فاحشگی زدنومتن شعرو لازم دارم ولی نمیتونم بیداش کنم اگه میدونین متن شعر چیه تو وبلاگ بزارین بخونیم لطفا