چشم به راه فردایی روشن . . . !

چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم، خانه اش ویران باد .

چشم به راه فردایی روشن . . . !

چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم، خانه اش ویران باد .

غم دوری دوست

سلام دوستان.من محمد رضام.می خواستم بگم که فرید...

قبلا که گفته بودم فرید حالش خیلی بده.ولی حالا حالش خیلی خیلی بدتر شده،الانم بردنش بیمارستان.اونجوری هم که مامانش میگفت اول مهر مدرسه هم نمیتونه بیاد،شایدهم تا  یه مدتی باید دور مدرسه رو خط بکشه(گفتم تا یه مدت چون خیلی خیلی خوش بینانه گفتم)

یرای همین آپ امروز رو در همین رابطه گذاشتم


محبوب من!

امشب باز غم فراق، چون ابرهای در هم پیچیده، آسمان دلم را فرا ‌گرفته است و باران اشک، نمود دل طوفانی‏اش می‌شود. گویی که اشک می‌خواهد زنگارهای دل فراق کشیده را با زلال خود شستشو دهد ولی عاجز است. وقتی صاعقه جدایی به رخ جان آدمی سیلی می‌زند و یاس دل پژمرده می‌شود و شاهد تنهایی و غمم فقط مهتاب باشد، از اشک چه کاری ساخته است؟

جانا!

سخن از فراق است و دردیست فراق که دواپذیر نیست؛ گویی که بر انبار کاهی آتشی افکنده‌اند و دیگر از چند قطره آب چه کاری برآید؟ زانوی غم بغل می‌کنم و شب به نیمه می‌رسد اما قلب تسکین نمی‌یابد و فوران آتش غم از عمق اقیانوس روح تا قلب جریان می‌یابد و با اشک ازچشمه‌ی چشم‌ها بیرون می‌زند؛ گوش دار! بانگ وحشت‌زای بوف دل، در ویرانه‌های سینه می‌پیچید. دیگر جان خود به اشک بدل می‌شود و از چشمان فرو می‌ریزد تا التیامی بر آتش دل باشد. اما دریغ! دریغ و درد! شرنگ فراق بر جان عاشق تلخ تر از آن است که اشک درمانش کند.

از پنجره بیرون را می‌نگرم. آسمان نیز امشب شبنم‌های خود را بر روی شهر می‌ریزد و می‌خواهد که با صدای نرم و بارش لطیف خود مرهمی باشد بر زخم‌های من. ولی آسمان نیز چون به دل عاشق زجر کشیده من می‌نگرد، ابرهایش تکه پاره می‌شود و اندک اندک رنگ سیاهی به خود می‌گیرد و در سیاهی شب گم می‌شود.

می‌دانم صبوری زیباست. آری می‌دانم. اما چگونه دل عاشق را به صبوری فراخوانم در حالی که چشمه‌های اشک از عمق قلبی آتش گرفته می‌جوشد و هستی‌ام را به بازی می‌گیرد؟

معشوق من!

فراق یار نه آن می‌‌کند که بتوان گفت!

 بچه ها فقط براش دعا کنین 

راستی شاید تا ماه بعد آپ نکنم.به امید اینکه آپ بعدیو خود فرید بکنه.

خاطرات شیرین زندگی

سلام دوستای عزیز دوست من(فرید).

یه چند روزیه فرید براش مشکل پیش اومده شاید مریض شده.خودمم نیدونم چشه شاید آنفلوانزا خوکی گرفته(ما که ازین شانسا نداریم).این شد که گفت امروز من بجاش یه پست بدم

بچه ها صبح که از خواب پاشدم نمیدونم چرا یهو یاده دورن راهنمایی افتادم.دورانی که واقعا بهترین دوران زندگی من بود.و اینو مطمینم که همه ی شما ها بیشترین شیتنطت ها و خرابکاریهاتون رو تو اون دوران کردین.این پست و زدم تا بچه ها اگر دوست داشتن خاطرات قشنگشون رو تونظرات بنویسن.
یادش بخیر سال سوم راهنمایی بود.
اون سال برای همه ی سوم ها زنگ چهارم گذاشته بودن و مارو مجبور میکردن تو اون گرما تا ساعت 1و2 سر کلاس بمونیم.اوایل یه سری بودین که فرار میکردن و فرداش ناظم مدرسه با شلنگ قشنگش یه مقدار پدرشونو در میاورد ولی برای اونا ارزششو داشت.یادش بخیر تیکه کلام ناظممون "کره" بود.هر وقت حوصلش سر میرفت میومد سر کلاس ما و میدونست بالاخره یکی رو پیدا میکنه که یه خلافی کرده باشه و بعد حسابی از خجالتش در میومد.البته اینم بگم که این همه خشونت حقمون بود واقعا بچه ها اذیت میکردن.کناره مدرسه ی ما یه خرابه ی خیلی بزرگ بود که شده بود راه فرار بچه ها.کیفارو مینداختن تو خرابه و پاشونو مذاشتن روی شیرهای اب و میپریدن تو خرابه و از اون طرف فرار.
یه روز دم عید اصلا حس کلاس مشاوره رفتن نبود4/5 نفر شدیم و تصمیم به فرار گرفتیم.من برای بار اولم بود که از این کارای خلاف میکردم.همه چی داشت خوب پیش میرفت.
از شانس ما ناظم مدرسه هم معلوم نبود کجا غیبش زده پس هرچه زود تر باید دست به کار میشدیم تا یهو پیداش نشه.
اقا رفتیم زیر شیر های اب و کیف ها رو انداختیم تو خرابه.یکی از بچه ها رفت بالا و پرید تو خرابه.
همین که پاش رسید به زمین صدای دادش بلند شد.مثل اینکه پاش درد گرفته بود.
دومی رفت بالا و پرید پایین.مونده بودیم دو نفر .نفر قبلی من رفت بالای دیوار ولی دیگه این یکی نپرید پایین:
همون بالای دیوار شروع کرد به التماس کردن که اقا غلط کردم اقا......خوردم:
ناظممون راه فرار رو پیداکرده بود و وقتی فهمیده بود ما میخوایم فرار کنیم رفته بود تو خرابه برای استقبال ما من که تا اون صحنه رو دیدم فرار کردم تو کلاس و تو کلاس تازه فهمیدم اون صدای اخ گفتن رفیقم واسه درد گرفتن پاش نبوده
چه شانسی اودم اخرین نفر بودم و نرفتم بالای دیوار.
چند دقیقه بعد ناظممون اومد سر کلاس
اقای معلم اگه میشه محمد.ع بگید بیاد باهاش کار دارم
معلم:م.ع برو عزیزم
من به اقای ناظم:اقا من الان درس دارم شما برید من بعد از کلاس میام دفتر پیشتون
ناظم:کره بهت میگم بیا تا جلوی بچه ها کتک نخوردی

)صدای خنده ی بچه ها بلند شد)

من:اقا خوب درس دارم بابا چی کارم داری؟
ناظم:درس داری اره؟ کیفت کو؟؟
وای کیفم و انداخته بودم تو خرابه و ناظم........
ولی کم نیاوردم
eeeeeeee
کیفم کو؟ بچه ها کیف منو ندیدید؟ اقا مثل اینکه بچه ها میخواستن باهامون شوخی کنن کیفمون رو قایم کردن.
ناظم با شلنگ اومد طرفم یه چشم غره رفت و منو ازون بچه مثبتا بودم خیلی ترسیده بودم بعد منو کلاس برد بیرون.یادش بخیر بچه ها چقدر خندیدن.
اون روز حسابی کتک خوردن دوستام.منو بخاطر اینکه تو نوبت اول امتحانا تو مدرسه اول شده بودم کاریم نداشت.چه حالی میداد من رو صندلی نشسته بودم اونا یه لنگی کتک میخوردن ولی وقتی قیافه ی همو میدیدیم خندمون میگرفت و ناظم هم قاطی میکرد و بدتر میزدشون.یادش بخیر چه روزی بود.از اون روز ناظم به معلم زنگ سوم گفته بود از کلاس بیرون نرو تا معلم زنگ چهارم بیاد و بعد شما کلاسو تحویل بده و برو.
ولی بچه ها باز هم از رو نرفتن
اگه بچه ها استقبال کنن از موضوع جدید به گفته ی خود فرید یه موضوع جدید درست میکنم.خاطرات دیگه ای هم هست که مینویسم براتون.
بچه ها منتظریم خاطرات قشنگنون رو بشنویم.

راستی برای فرید هم دعا کنید که زود تر مشکلش حل شه

__________________

دل نوشته های درون(۳)

مردی که یادش رفت

مردی که خیلی عاشق بود پشت شیشه آسمانخراش نشسته و سیگار می کشید . مرد آنقدر عاشق بود که وقتی آخرین پک را به سیگار زد یادش رفت که باید ته سیگارش را پایین بیاندازد ، نه خودش را.



دلتنگی های اژدهای شهر بازی

چند متر به دریای جنوب چین نزدیک می شوم. چند متر از دریای جنوب چین دور می شوم.چند متر به دریای جنوب چین نزدیک می شوم. چند متر از دریای جنوب چین دور می شوم.



صدقه

پیرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد . دست برد و از جیب کوچک جلیقه اش سکه ای بیرون آورد . در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد " صدقه عمر را زیاد می کند" منصرف شد.



زن


مثل سیب غل خورد . به جدول خورد . صورتش کبود بود و کثیف . مرد اسکناسی انداخت و سوار شد ، عابرین هم. زن سفید تر می شد. مامور شهرداری کراکت میم مثل مادر را کشید روی زن . دانه های باران از میان درختان خیابان شروع به باریدن کردند . زن کنار خیابان بود .



آشغال ها


زن گفت " نگذارشون بیرون تا وقتی ماشین می آد . باز این لعنتی ها پارش می کنن و بوی گندشون کوچه رو ور می دار"مرد قبل از گره زدن پلاستیک روی آشغال ها سم ریخت و گفت " دیگه کارشون تمومه ، فردا باید جنازه هاشون رو شهر داری گوشه و کنار خیابون جمع کنه " و کیسه زباله را بیرون برد . فردا روزنامه ها تیتر زدند : " مرگ خانواده پنج نفره بر اثر مسمومیت ناشی از خوردن پس مانده های غذایی"




اسب سفید


اسب سفید قرار بود دخترک را ببرد تا شهر آرزوهایش . دخترک شنل توریش را پوشیده بود و آماده آماده بود . اسب سفید را هم زین کرده بودند. وقتی سوار شد مادرش گفت : " سکه رو که انداختم . راه می افته"

کی چه فحشی می ده ؟


فلسفه ی فحش خیلی پیچیده است چه بسا فحش هایی که هر کس می ده بیانگر شخصیت و درون او باشد . اما از اونجا که فحش در بین دانشجویان امروزه ی ما جایگاه بسیار ویژه ای دارد بنده شما رو با تعدادی از اونها آشناتون می کنم که از شهرت ویژه ای برخوردارند :
دانشجوی تهران شمال :
نکته : وقتی می خونید این قسمتو سعی کنید لباتون تا حد امکان غنچه باشه:
بی ادب , تو واقعا عقلتو از دست دادی دیوونه . منو ترسوندی بی شعور  تلفظ : بی ششووور ) امیدوارم ولنتاین کچل شی . بد بد بد)
دانشجوی تهران جنوب :
(.... .... .... ..... ... .. ... ..کلا سانسور شد (
دانشجوی دانشگاه تهران :
وطن فروش مزدور , لیبرال خود فروخته , مخل نظام , تو حق شرکت در انتخابات بعدی رو نداری با اون کاندید از خودت نفهم تر , فاشیست تند رو
(توجه داشته باشید که موضوع دعوا سیاسی بوده)
دانشجوی پزشکی :
در دیکشنری این بروبچ کلمه ی فحش تعریف نشدست
دانشجوی هنر :
من شعر دوازدهم از هشت کتاب استاد سهراب رو به تو بی ادب بی فرهنگ تقدیم می کنم امیدوارت گیتارت بشکنه و تا اخر عمر یکه و تنها و بی عشق و ژولیت بمونی .
وفتی هم کار بالا می گیره کاریکاتور همدیگه رو می کشن .
دانشجوی الهیات :
یا ایهو الذی فحشو فحشً فاحشتن ای هستیت به عدم مبدل , ای دچار دور تسلسل شده , ای علتت به ممکن الوجود گرویده , فلسفه ی تو دچار تضاد شده و من به خود اجازه ی بحث نمی دم .... *
*: این آخری که گفت از اون ناجوراش بود که فلش بک زد به دوران دبیرستان و رشته ی علوم انسانی که می خوند و واسه خودش یلی بود
دانشجوی تربیت بدنی:
به من گفتی ... , ... خودتی و جد و آبادت
به همین کوتاهی البته بعدش یه 2 ساعتی بزن بزن می شه
دانشجوی زبان خارجی :
هنوز دعوا نشده , شروع می کنن خارجکی بلغور کردن البته به نظر من اگه ترجمه ی حرفاشونو می دونستند خودشون رو زبونشون فلفل می ریختن و 2 روز تو اتاق خودشونو حبس می کردن
دانشجوی حقوق :
تو با این کارت به حقوق شهروندی من تجاوز کردی و من طبق اصل 153 قانون اساسی حق دارم ازت شکایت کنم و مادرتو به عزات بشونم شما می تونید هیچی نگید اما هر چی بگید بر علیه شما تو دادگاه استفاده می شه .
راستی اگه وکیل تسخیری خواستی به خودم بگو
دانشکده ی کاشون :
کسی با تو زر نزد . کثافت مرض . از جلو چشام خفه شو
( من قصد توهین یه هیشکی رو ندارم )
دانشجوی دختر
دراکثرموارددختره وقتی باپسره دعواش میشه:
دختر:تو همیشه به من دروغ گفتی , تو هیچ وقت منو دوست نداشتی , من بازیچه ی دستای کثیفت بودم , حالا جواب خونوادمو چی بدم ؟ برو گمشو دیگه نمی خوام ببینمت . هق هق هق ...
خودتون قضاوت کنید اینم شد فحش؟!!! از بس که ماهن این دخترافحش بلدنیستن که قربونشون برم...
حالاجون من شماجزوکدوم دسته اید؟



منبع: اینجاییییییه!!!!!!!!!!!

پرنده فقط یک پرنده بود

پرنده گفت:« چه بویی، چه آفتابی، آه

بهار آمده است

و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت.»


پرنده از لب ایوان پرید،مثل پیامی پرید و رفت


پرنده کوچک بود

پرنده فکر نمیکرد

پرنده روزنامه نمیخولند

پرنده قرض نداشت

پرنده آدم ها را نمیشناخت


پرنده روی هوا

و بر فراز چراغ های خطر

در ارتفاع بی خبری می پرید

و لحظه های ابی را

دیوانه وار تجربه میکرد


پرنده، آه، فقط یک پرنده بود

                                                                                       *فروغ فرخزاد*