چشم به راه فردایی روشن . . . !

چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم، خانه اش ویران باد .

چشم به راه فردایی روشن . . . !

چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم، خانه اش ویران باد .

خاطرات شیرین زندگی

سلام دوستای عزیز دوست من(فرید).

یه چند روزیه فرید براش مشکل پیش اومده شاید مریض شده.خودمم نیدونم چشه شاید آنفلوانزا خوکی گرفته(ما که ازین شانسا نداریم).این شد که گفت امروز من بجاش یه پست بدم

بچه ها صبح که از خواب پاشدم نمیدونم چرا یهو یاده دورن راهنمایی افتادم.دورانی که واقعا بهترین دوران زندگی من بود.و اینو مطمینم که همه ی شما ها بیشترین شیتنطت ها و خرابکاریهاتون رو تو اون دوران کردین.این پست و زدم تا بچه ها اگر دوست داشتن خاطرات قشنگشون رو تونظرات بنویسن.
یادش بخیر سال سوم راهنمایی بود.
اون سال برای همه ی سوم ها زنگ چهارم گذاشته بودن و مارو مجبور میکردن تو اون گرما تا ساعت 1و2 سر کلاس بمونیم.اوایل یه سری بودین که فرار میکردن و فرداش ناظم مدرسه با شلنگ قشنگش یه مقدار پدرشونو در میاورد ولی برای اونا ارزششو داشت.یادش بخیر تیکه کلام ناظممون "کره" بود.هر وقت حوصلش سر میرفت میومد سر کلاس ما و میدونست بالاخره یکی رو پیدا میکنه که یه خلافی کرده باشه و بعد حسابی از خجالتش در میومد.البته اینم بگم که این همه خشونت حقمون بود واقعا بچه ها اذیت میکردن.کناره مدرسه ی ما یه خرابه ی خیلی بزرگ بود که شده بود راه فرار بچه ها.کیفارو مینداختن تو خرابه و پاشونو مذاشتن روی شیرهای اب و میپریدن تو خرابه و از اون طرف فرار.
یه روز دم عید اصلا حس کلاس مشاوره رفتن نبود4/5 نفر شدیم و تصمیم به فرار گرفتیم.من برای بار اولم بود که از این کارای خلاف میکردم.همه چی داشت خوب پیش میرفت.
از شانس ما ناظم مدرسه هم معلوم نبود کجا غیبش زده پس هرچه زود تر باید دست به کار میشدیم تا یهو پیداش نشه.
اقا رفتیم زیر شیر های اب و کیف ها رو انداختیم تو خرابه.یکی از بچه ها رفت بالا و پرید تو خرابه.
همین که پاش رسید به زمین صدای دادش بلند شد.مثل اینکه پاش درد گرفته بود.
دومی رفت بالا و پرید پایین.مونده بودیم دو نفر .نفر قبلی من رفت بالای دیوار ولی دیگه این یکی نپرید پایین:
همون بالای دیوار شروع کرد به التماس کردن که اقا غلط کردم اقا......خوردم:
ناظممون راه فرار رو پیداکرده بود و وقتی فهمیده بود ما میخوایم فرار کنیم رفته بود تو خرابه برای استقبال ما من که تا اون صحنه رو دیدم فرار کردم تو کلاس و تو کلاس تازه فهمیدم اون صدای اخ گفتن رفیقم واسه درد گرفتن پاش نبوده
چه شانسی اودم اخرین نفر بودم و نرفتم بالای دیوار.
چند دقیقه بعد ناظممون اومد سر کلاس
اقای معلم اگه میشه محمد.ع بگید بیاد باهاش کار دارم
معلم:م.ع برو عزیزم
من به اقای ناظم:اقا من الان درس دارم شما برید من بعد از کلاس میام دفتر پیشتون
ناظم:کره بهت میگم بیا تا جلوی بچه ها کتک نخوردی

)صدای خنده ی بچه ها بلند شد)

من:اقا خوب درس دارم بابا چی کارم داری؟
ناظم:درس داری اره؟ کیفت کو؟؟
وای کیفم و انداخته بودم تو خرابه و ناظم........
ولی کم نیاوردم
eeeeeeee
کیفم کو؟ بچه ها کیف منو ندیدید؟ اقا مثل اینکه بچه ها میخواستن باهامون شوخی کنن کیفمون رو قایم کردن.
ناظم با شلنگ اومد طرفم یه چشم غره رفت و منو ازون بچه مثبتا بودم خیلی ترسیده بودم بعد منو کلاس برد بیرون.یادش بخیر بچه ها چقدر خندیدن.
اون روز حسابی کتک خوردن دوستام.منو بخاطر اینکه تو نوبت اول امتحانا تو مدرسه اول شده بودم کاریم نداشت.چه حالی میداد من رو صندلی نشسته بودم اونا یه لنگی کتک میخوردن ولی وقتی قیافه ی همو میدیدیم خندمون میگرفت و ناظم هم قاطی میکرد و بدتر میزدشون.یادش بخیر چه روزی بود.از اون روز ناظم به معلم زنگ سوم گفته بود از کلاس بیرون نرو تا معلم زنگ چهارم بیاد و بعد شما کلاسو تحویل بده و برو.
ولی بچه ها باز هم از رو نرفتن
اگه بچه ها استقبال کنن از موضوع جدید به گفته ی خود فرید یه موضوع جدید درست میکنم.خاطرات دیگه ای هم هست که مینویسم براتون.
بچه ها منتظریم خاطرات قشنگنون رو بشنویم.

راستی برای فرید هم دعا کنید که زود تر مشکلش حل شه

__________________

نظرات 18 + ارسال نظر
... چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:52 ب.ظ http://www.snopy.blogfa.com

سلام آقا فرید خوب بود ....
روز خوبی داشته باشی ....
تا درودی دوباره بدرود...

آوین چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:14 ب.ظ http://entezar21.blogsky.com

سلا آقا محمدرضا...
مرسی که آپیدین.کلی نگران آقا فرید شدم.
راستش از دستش دلخور بودم که نیومده پیشم اما فهمیدم مشکل داشته.
ممنون
آپ قشنگی بود.منم خاطره ی خوب زیاد دارم.نه که خیلی شیطونم؟؟!!
به فرید بگو دوسش دااااااااااااااااااااارم.

بهاره چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:59 ب.ظ

می شه کد این آهنگ رو بهم بدید لطفا
eltemas mikonam mail kon baram...mamnoon
in paiam mahramane bashe,emailam ro nemikham bebinan
mer30

فائقه چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:02 ب.ظ http://www.faegheh.blogsky.com

سلام محمد رضا جان
یادش بخیر مام از این خاطره ها داشتیم فت و فراوون قیافم مثبت بود موذی بازی هایی در می آوردم اون سرش ناپیدا!

راستی حالا حال فرید خوبه؟
بهش سلام برسون

موفق باشی

علی چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:13 ب.ظ http://sahargaheomid.blogsky.com

امیدوارم مشکل فرید زودتر حل بشه.

فرید چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:28 ب.ظ

سسسلام.دستت درد نکنه محمد جونم.مرسی
خیلی قشنگ نوشتی.
توفقط دعا کن مشکلم زودتر حل بشه و نمیرمم!!!!!!!!!!!!!!!!! وای مردن!!!!!
بازم ممنون.موفق باشی گلم.فعلا بای.....

امین صابری چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:15 ب.ظ

فرید خیلی دوست خوبی بودی. حیف شد. به هر حال مرگ حقه. امیدوارم اون دنیا بهت خوش بگذره. این دنیا که به ما نمیگذره. حالا ایشالا قبر خوب گیرت بیاد.

امین صابری چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:18 ب.ظ

راستی، م.ع. خوبی؟ بهت نمییاد از این کارا کرده باشی. پیشاپیش مرگ زودهنگام فرید رو تسلیت می گم.
یا حق

اسیه چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:24 ب.ظ http://ساتورن

من خوبم تو خوبی؟

ویسنا پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:15 ق.ظ

نمره ات ۲۰ ۲۰

دردونه پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:13 ب.ظ http://live-or-dead.blogsky.com/

وا فرید جان کجاست؟ چه مشکلی واسش پیش اومده؟

امین صابری پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:26 ب.ظ

سلام محمدرضا.ع. جان. اون وبلاگ ابوف ماله من نیست و یه وبلاگ گروهی که ماله یه مدال طلای المپیاد دو سال پیشه و فقط هم توش سوالای المپیاد زیست مطرح میشه. به خاطر همین هم ببخشید من نظرتو تایید نکردم. ولی دستت درد نکنه نظر دادی. وبلاگ شخصی من اینه: aminsaberi.wordpress.com
اگه خواستی اونجا بیا نظر بده...
راستی فرید حالش بدتر شده دوستان فرید براش دعا کنین خوب بشه.

زهرا جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:51 ق.ظ

باحال بود. من هم همیشه از ناظممون می ترسیدم البته فقط ناظم دبستان!

شیما شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ب.ظ

یه بنده خدایی اون بالا گفته بود کامنتش محرمانسو اونهمه ام التماس کرده بود.زارت برداشتی کامنتشو گذاشتی که
ولی اشتبا کردیا!خیلیم مطمئن نباش.من خودم یکی از آدماییم که حالم از دوران راهنماییم بهم می خوره.کلا به نظرم این سن سن رو اعصاب بودن آدماس.چه دختر چه پسر
خاطره ام این بود که کلا راهنمایی سه سالش رو اعصاب بود.به جز زنگای حرفه و فن و زبان.
یه معلم ریاضی سال سوم داشتیم.بنده خدا اعصاب درس حسابی نداشت.تا صدا حرف میومد برمیگشت میگفت پا میشم میام میزنم تو مغز سرتا یا اینکه میگفت میام ازلای نرده های پنجره رندت میکنم میندازم پایینا!و یه چندتا

ایشالا صاحاب این وبلاگم خدا یه کمکی بهش بکنه زنده بمونه.فقط جون مادراتون دیگه راجبه راهنمایی و دورانش پست نذارین

sanaz شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:08 ب.ظ http://alone111.blogsky.com

سلام:)
من آپ کردم
بدو بیا که منتظرتم:)
آپ قشنگی بود

خوده خوم شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:12 ب.ظ http://www.khodamokhodam.blogsky.com

خوبه حداقل یکی پیدا شد یه دستی به سر و روی این وبه فلک زده بکشه
به فرید بگو: راستشو بگو چنتا از درساتو افتادی که انقد شهریور سرت شولوغه؟!!!!

چی؟افتاده؟!
نه بابا فرید شاگرد اول مدرسه است.
الانم که میبینی نیست گفتم که حالش خوب نیست.الان فرید رو به قبله خوابیده(نمرده ها ولی حالش افتضاحه)

فریده دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:36 ب.ظ http://bandarlengeh.blogsky.com

امان از دست شما پسرای شیطون

آزاده پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ب.ظ http://greenway.blogsky.com

سلا م
خیلی وبلاگ قشنگی داری
چرا از سایت زیبا یت کسب درآمد نمی کنی به وبلاگ ما سری بزن و با کلیک بر روی ((درآمد ماهیانه و مادام العمر هر کلیک 800 ریال)) کسب در آمد کنید فقط با کلیک کردن پولدار شو
به امید موفقیت شما
www.greenway.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد